رفتيم يكي از امام زاده هاي اطراف شهرمون.
تو امامزاره آش ميدادن ما هم گرفتيم جاتون خالي خورديمو.من رفتم زرفاشو بشورم.داشتم ميشستم يهو يكي با يه قابلمه تو دستش اومد كنارم وايساد.
گفت:آب مياد؟
من :-| سرم داشت سوت ميكشيد.
سنش بالا بود نگفتم پ ن پ. .گفتم خوب داره مياد ديگه.
حالا از اون روز اين سوال تو زهنمه كه چي شد كه اون سوال رو پرسيد!!!
نظرات شما عزیزان: